گل پسر مون ، حرف میزنه .
امروز دوشنبه 14 / آذر / 91 ساعت 14:36 سن سپهر:1 سال و 5 ماه و 26 روز. گل پسرم ، عشقم عمرم جونم زندگی من این کلمات و روزی هزار بار از من می شنوی ، ولی جدیداَ با شنیدن این حرفا سریع تو بغلم خودت و رها می کنی و می خندی ، می فهمم کیلو کیلو امواج مثبت و داری دریافت می کنی . مامانی رشد در زمینه ی حرف زدنت کُنده ، این و از خودم ارث بردی دایی احسان همیشه می گه مامانی سپهر تا 5 سالگی حرف نزد ولی وقتی زبون باز کرد دیگه حرف زداااااااااا.البته من 3 سالگی زبون باز کردم و مادرجون میگه هر وقت می رفتیم بیرون ، هر مردی و تو خیابون می دید می گفت بابا. تو هم الان وقتی حرف می زنی برای خودت، ما متوجه نمیشیم ولی بابا و زیاد میگی و مامان جو...
بهترین عموی دنیا ، عمو محمد.
عمو محمد مهربون برای زحماتی که برای ساختن این لوگو کشیدی ، ازت ممنونیم . ...
نویسنده :
مامان
20:06
وای بازم..................
سلام یکی یه دونه ی من دوباره تب و بی خوابی دوباره کج خلقی و لجبازی دوباره پی پی کردن زیاد دوباره درد و بی اشتهایی دوباره ... اگه گفتی ؟؟ بله درست حدس زدی دوباره یه دندون دیگه ، مامانی خیلی ناراحت می شم از این که درد می کشی ولی کاری از دستم بر نمی آد فقط اگه تبت شدید بشه از استامینوفن استفاده می کنم 9 / مهر / 91 دندون نیش راست فک بالات در اومد . خیلی اخلاقت خوب شد ،خوب غذات و می خوردی ، برای خودت بازی می کردی ، بدون اینکه با من کاری داشته باشی، گفتم اقلاً تا یه مدتی راحتی . ولی از دیروز یعنی 11 / مهر / 91 دوباره همه چی مثل قبل شد دیروز از صبح که بیدار شدی بد خلقی و لجبازیت شروع شد خیلی خسته شدم ، اصل...
نچوای مادرانه
خدایا، خداوندا! برایم چنان فرزند قدرتمندی عطا فرما که دوران ضعیفی خود را بازشناسدو چنان شجاع و نترس باشد که به هنگام ترس رودرروی خود بایستد... خدایا،خداوندا! برایم چنان فرزندی عطا فرما که آمال و آرزوهایش، جایگزین کردارهایش نشود... خدایا، خداوندا! به درگاهت التماس می کنم ، او را نه به راحتی و آسودگی و بی خیالی که به راه مبارزه طلبی و ستیزه جویی با مشقات زندگی هدایت کنی تا پایداری و ایستادگی در مقابل طوفان و همدردی در برابر شکست خوردگان را بیاموزد. خدایا، خداوندا! برایم چنان فرزندی عطا فرما که قلبش صاف باشد و اهدافش والا، چنان فرزندی که بر خود چیره گردد قبل از آن که به دنبال چیرگی بر دیگران باش...
نویسنده :
مامان
18:36
توجهییه
به زودی عکس های آتلیه سپهر را در این پست ،خواهید دید. ...
نویسنده :
مامان
18:21
سلام شیرین ترین پسر دنیا
سلام شیرین ترین پسر دنیا ١.الان ساعت ٢٢:٤٥ شب ٢٣ / شهریور /٩١ که تو و بابایی لالا کردید ، منم فرصت و غنیمت دونستم تا بعد از مدت ها بیام آپ کنم ،چون دوستدارانت ازم گله داشتن که چرا دیگه برات چیزی نمی نویسم. ماشاال... روز به روز شیرین تر از روز قبل ، همه می گن که رفتارات تغییر کرده ،بابا مسعود چند روز پیش بود که می گفت : سپهر چقدر شیرین تر از قبل شده .اینقدر کارای با نمک و با مزه ات زیاد شده که از یادم می ره میام بنویسم نمی دونم کدوم و بنویسم دیگه بی خیالش می شم. چند روز که برای رسیدن به خواسته هات میای یکی از انگشتای دستم و می گیری تو دستت ، کمی می گیری می کشی منظورت اینه که از جام بلند شم و دنبالت بیام ،بعد خودت چند قدم جلو تر میری و...
حضور به یاد موندنی در حسینییه.
مامانی اومدم بنویسم برات از آخرین شیطنتات . برای مراسم افطاری دعوت بودیم ، تو حسینیه برگزار می شد .در تاریخ 19 / مرداد / 91 مصادف با 18 رمضان. تو حسینیه به هر سختی که بود ، تونستم افطار کنم چون جا تنگ بود و شما دوست داشتی بری بگردی و تو سفره قدم بزنی ، ولی تو بغلم نگهت داشتم تا سفره ی افطار جمع بشه. بعد گفتم به عمه محبوبه تا شما رو ببره پیش بابا مسعود . فکر نمی کردم پیش بابا مسعود بمونی ، چون از مردها می ترسیدی و هر مردی و می دیدی گریه می کردی. تا عمه اومد پیشم پرسیدم سپهر گریه کرد ؟ عمه گفت: نه ، رفت پیش مسعود. پیش بابا مسعود رفتنا همانا و قسمت مردا رو بهم ریختن همانا . چون بعد از چند دقیقه بابا مسعود شما رو فرستاد پیش من ...
کارای جدید گل پسرمون.
سپهرم مامانی فدات بشه که روز به روز شیرین تر ، و نمکی تر می شی. تازگیا جواب سوالایی که ازت می پرسیم و می دی که همه ی جوابات مثبت که با سری که میاری پایین می فهمیم که مایل به انجام کار هستی . مثلا می گیم سپهر آب می خوای ؟ یا به به می خوای؟ اول می خندی بعد سرت و پایین میاری . پسرم کوچولوی خونه ی ما همیشه تو نماز خوندن از باباییش سبقت می گیره . بابا مسعود تا جا نماز و باز می کنه شما هر کجا مشغول باشی ،بی خیال میشی سریع میای جا نماز برداری می بری یه جای دیگه مشغول سجده کردن یا به قول خودت الله و اکبر می شی به الله اکبر هم می گی « اَ ه ک » یعنی همین سه حرف از دهنت خارج میشه. برای نماز خوندن هم دستات و با سر...
مسعودم آغاز زیستنت مبارک.5/5/91
وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست و هدیه من به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک میگویم همیشه برقرار باش تا بی قرار نباشم چرا که در تمام لحظههای سخت و مشکلات زندگی تو تنها تکیه گاهم هستی دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک میگویم . . . میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که...
نویسنده :
مامان
14:48