گل پسر مون ، حرف میزنه .
امروز دوشنبه 14 / آذر / 91 ساعت 14:36 سن سپهر:1 سال و 5 ماه و 26 روز.
گل پسرم ، عشقم عمرم جونم زندگی من
این کلمات و روزی هزار بار از من می شنوی ، ولی جدیداَ با شنیدن این حرفا سریع تو بغلم خودت و رها می کنی و می خندی ، می فهمم کیلو کیلو امواج مثبت و داری دریافت می کنی .
مامانی رشد در زمینه ی حرف زدنت کُنده ، این و از خودم ارث بردی دایی احسان همیشه می گه مامانی سپهر تا 5 سالگی حرف نزد ولی وقتی زبون باز کرد دیگه حرف زداااااااااا.البته من 3 سالگی زبون باز کردم و مادرجون میگه هر وقت می رفتیم بیرون ، هر مردی و تو خیابون می دید می گفت بابا.
تو هم الان وقتی حرف می زنی برای خودت، ما متوجه نمیشیم ولی بابا و زیاد میگی و مامان جون به من رفتی .
پیشرفتت تو حرف زدن در این حدِ:
1.که می خوای بری تو یه اتاق تاریک ،دست ما رو می گیری میبری تا نزدیک کلید برق و با اشاره به کلید برق می گی بق بق .
2.وقتی از دیدن خوراکی ذوق کنی ، میای نزدیک خوراکی و بعد می خندی و میگی : بَه بَه ( البته <ه> رو خیلی غلیظ می گی )
3.و در جواب این که ازت بپرسیم سپهر بع بعی میگه : شما اگه خیلی سر کیبف باشی لطف می کنی می گی :بع .
4.و همچنان اگه من و بابایی بخوای صدا کنی از ماما و بابا خبری نیست ، فقط به عکس بابا می رسی می گی :بابا
5.و با هر کی کار داری می ری با دستت 2 بار رو شونش می زنی میگی : ماما ماما .
مادرجون طفلکی چقدر ذوق میکنه تو می خوای صداش کنی می گی ماما ، خبر نداره سپهری هر کی و بخواد صدا کنه ماما رو میگه.
چی کار کنیم شما آقای خاص تشریف دارید ، بابا عباس همیشه میگن: سپهر همه ی کاراش خاصه ، با همه ی بچه ها فرق می کنه.