ثمره ی عشقمون  ،سپهر گلمون ثمره ی عشقمون ،سپهر گلمون ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

♥㋡ سپهر بابا مسعود♥㋡

حضور به یاد موندنی در حسینییه.

1391/5/24 14:39
نویسنده : مامان
901 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی اومدم بنویسم برات از آخرین شیطنتات .خوشمزه

برای مراسم افطاری دعوت بودیم ، تو حسینیه برگزار می شد .در تاریخ 19 / مرداد / 91 مصادف با 18 رمضان.

تو حسینیه به هر سختی که بود ، تونستم افطار کنم چون جا تنگ بود و شما دوست داشتی بری بگردی و تو سفره قدم بزنی ، ولی تو بغلم نگهت داشتم تا سفره ی افطار جمع بشه.

بعد گفتم به عمه محبوبه تا شما رو ببره پیش بابا مسعود .

فکر نمی کردم پیش بابا مسعود بمونی ، چون از مردها می ترسیدی و هر مردی و می دیدی گریه می کردی.گریه

تا عمه اومد پیشم پرسیدم سپهر گریه کرد ؟

عمه گفت: نه ، رفت پیش مسعود.

پیش بابا مسعود رفتنا همانا و قسمت مردا رو بهم ریختن همانا .

چون بعد از چند دقیقه بابا مسعود شما رو فرستاد پیش من تا بتونه بره وضو بگیره برای اقامه ی نماز جماعت.

نمی دونم چرا اینقدر قسمت آقایون بهت خوش گذشته بود که حتی راضی نمی شدی یه لحظه هم پیشم بمونی. تا خاله زهرا شما رو آورد پیشم سریع دوییدی رفتی جلوی در تا از قسمتی که پرده ایی انداختن برای جدا کردن قسمت خانما و آقایون ،بتونی بری پیش بابایی،همون موقع رو شکم خوابیدی تا سینه خیز خودت برسونی به قسمت آقایون ولی خاله زهرا سریع از پات گرفت و نذاشت بری ، خاله می خندید خندهو می گفت آخه تو از کجا فهمیدی از این زیر می تونی بری ؟ از این حرکتت خیلی خوشم اومد ،ثابت کردی که یه پسر تیز و باهوش هستی .چشمک

ولی من اصلاً نمی تونستم تو قسمت خانما نگهت دارم و هر طور شده خودت و میرسوندی قسمت آقایون.

بعد از چند دقیقه بابایی زنگ زد بهم گفت سپهر خیلی شلوغ کرد مجبور شدم بیارمش تو ماشین ، گفت که منم برم ، با هم بریم خونه.

بابا مسعود گفت سپهر اینقدر اذیت کرد تا بابا عباس عصبانی شد عصبانیمجبور شدم بیارمش تو ماشین .

البته بابا عباس فرداش به من گفت سپهرسر و صدایی نداشت ولی چون بچه های زیادی با هم بودن که سر و صدا می کردن وسط مراسم خواندن دعا ،باید اول به سپهر می گفتم تا شلوغ نکنه.

بابا مسعود هم می گه سپهر وقتی تو قسمت مردا اومد ، به هر مردی که می رسید اگه تو دستش موبایل ، ریموت یا سوئیچ میدید  ازش می خواست تا بده بهش اگه نمی داد خودش و می زد زمین تا از این طریق به اهدافش برسه ، بعد می گرفت ازش باهاش بازی می کرد تا یه موبایل دیگه دست یکی دیگه می دید اون و می نداخت زمین می رفت سراغ اون موبایل جدید .

من از همین جا از طرف سپهر از اقوامی که سپهر این بلاها رو سر موبایلشون آورد ،عذر می خوام و بدونند که این جسارت سپهر از روی  بی ادبیش نیست بلکه از کنجکاویشه به امید روزی که سپهر ما کمی بزرگ شه و از کنجکاوی هاش کمتر بشه.

مردم موفق امروز ، کودکان جسور دیروز بوده اند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ameye lara
10 مهر 91 21:55
SALAM MAMANI GOL ARE kheily kamtar nesbat be ghabl up mikonam sepehri ro bebos