سپهرک خونه ی ما.
امروز سپهرک خونه ی ما ، قبل مامانیش بیدار شد. و برای اولین بار برای بیدار کردن مامانش از خواب، وارد عمل شد. مامانش که پشتش به سپهر بود ، سپهرک ما اول سعی کرد ،صورت مامانش و بچرخونه طرف خودش بعد پیش خودش فکر کرد و بعد گفت : پس چرا مامانم به من نگاه نمی کنه؟ گفت پس یه چیزی هست که جلوی چشای مامانم و گرفته نمی زاره من و ببینه،باید سعی کنم برش دارم تا من و ببینه. اون موقع بود که پسرک ما ،یا سپهرک خونه ی ما ، با اون انگشتای کوچولوش سعی کرد پلک مامانش و بگیره و از رو چشاش برداره ،انگار که می خواد چیزی از رو زمین برداره. اون وقت بود که مامانش احساس کرد دا...