راه رفتن و حرف زدن همزمان در یک روز.
سلام پسرم ، روز های قشنگ مون و با کار های جدیدت، قشنگ تر از قبل میکنی.
امروز 11 / اردیبهشت /91 ، صبح که بیدار شدی بعد از چند دقیقه که از گشت و گذارت تو خونه نگذشته بود ، که دیدم حروف جدیدی داری می گی که خودت مشغول بازی هستی و اصلا حواست نیست.
وقتی دقت کردم فهمیدم داری پشت سر هم تند تند می گی ما ما ، ماما
بعد از کلی ذوق کردن ، خبر خوش حرف زدن سپهر رو ، به دوست دارانش ابلاغ کردم از جمله بابا مسعود
همیشه به بابایی می گفتم به نظرت سپهر اول مامان می گه یا بابا؟
بابا مسعود گفت :مامان و زودتر میگه.
البته نمی دونم می تونم این ما ما ماما گفتن تو رو ، شروع حرف زدنت حساب کنم چون نمی دونم منظورت از ماما گفتن چیه؟ یا از باز و بسته کردن دهانت پشت سر هم خوشت میاد که از برخورد لبات به هم حروف این چنینی مثل م یا ب خارج میشه.در هرصورت شروع یه رفتار جدید از سپهرمونه ، و برای ما عزیز و شیرینه.
بعد از ظهر شد داشتیم با هم بازی می کردیم ، از مبل گرفتی و ایستادی من چند قدم از تو دور بودم ، برای اولین بار ، دستت و رها کردی و 3 الی 4 قدم راه رفتی تا بیای پیش من ، ولی قبل از اینکه به من برسی خوردی زمین.یه شادی دیگه ،یه ذوق کردن دیگه.
شب بابایی اومد ، با هم دقت کردیم به حرفات متوجه شدیم وسط ماما گفتنات بعضی موقع ها یه بابا، بابا هم می کنی،بله سپهر ما بابا و ماما رو تو یه روز گفت.
چهره ی شاد بابایی ، وقتی فهمید که بابا هم می گی ، هیچ وقت از یادم نمی ره .
سپهر ما بین مامان و باباش فرقی نذاشت و تو یه روز بهاری ، بابا و ماما رو همزمان به زبون آورد.
خدایا برای تجربه ی این روزای قشنگ ، ازت ممنونیم.
بای تا یه پست دیگه.