وای بازم..................
سلام یکی یه دونه ی من
دوباره تب و بی خوابی
دوباره کج خلقی و لجبازی
دوباره پی پی کردن زیاد
دوباره درد و بی اشتهایی
دوباره ... اگه گفتی ؟؟
بله درست حدس زدی
دوباره یه دندون دیگه ، مامانی خیلی ناراحت می شم از این که درد می کشی ولی کاری از دستم بر نمی آد
فقط اگه تبت شدید بشه از استامینوفن استفاده می کنم
9 / مهر / 91 دندون نیش راست فک بالات در اومد .
خیلی اخلاقت خوب شد ،خوب غذات و می خوردی ، برای خودت بازی می کردی ، بدون اینکه با من کاری داشته باشی، گفتم اقلاً تا یه مدتی راحتی .
ولی از دیروز یعنی 11 / مهر / 91 دوباره همه چی مثل قبل شد
دیروز از صبح که بیدار شدی بد خلقی و لجبازیت شروع شد
خیلی خسته شدم ، اصلاً فکر نمی کردم به این زودی بازم یه دندون دیگه بخوای در بیاری ، شب که می خواستم بخوابونمت بابایی گفت که سپهر تب داره ، گفت که استامینوفن بهت بدم ، ولی من صبر کردم اگه تبت شدید تر شد اونوقت اقدام کنم
که نصف شب بود که بیدار شدی تا شیر بخوری ، خیلی شدید تب داشتی از شیاف استامینوفن استفاده کردم برات.
تا الان 14 تا دندون در آوردی ، 6 تا دیگه هم در بیاد راحت می شی گل پسرم.
حالا از شیرین کاریت یه کم بگم که خستگی و از تن مامانی و بابایی در میاری
دیشب شام ماکارونی داشتیم ، اول شام شما رو گذاشتم جلوت بخوری
دیگه جدیداً حتی یه قاشق هم اجازه نمی دی بذارم دهنت ، و فقط دوست داری خودت غذا بخوری.
تمام ماکارونی ها دورت ریخته شده بود که از غذات دست کشیدی فکر نکنم یه دونه هم خورده باشی .
بعد نوبت شام خوردن ما بود ، که کل غذای من و با چنگالی که سعی می کردی با هاش غذا بخوری ریختی تو سفره بعد رفتی سراغ غذای بابایی که بابایی از شانس تو غذاش و تموم کرده بود قیافت دیدنی بود از سر تا پات روغن ماکارونی شده بود ، بابایی هم خیلی بدش می آد شما با اون وضع بری طرفش ، متاسفانه شما هم محبتت اون موقع ها بیشتر گل می کنه طرف بابا مسعود رفتی و بابایی هم زیاد تحویلت نگرفت ، یه کم از ظاهرت انتقاد کرد و شما هم خوشت نیومد و
رفتی یه لگد محکم به شمک بابایی و زدی و گفتی اَه اَه بابا مسعود هم کلی خندید و گفت برای اولین بار سپهر من و دعوا کرد
منم گفتم:سپهری امروز صبح هم اومد زد رو صورتم که چرا دعواش می کنم.البته بعدش حسابی جبران کرد و اومد من و یه بوس واقعی محکم کرد .که برای اولین بار بود یه بوس با صدای واقعی کردی ، هر کاری کردم که بابایی و یه بوس واقعی کنی زیر بار نرفتی.من و بابایی هم کلی به این رفتارات خندیدیم .
بعددست و صورتت و باصابون شستم ، لباسات و عوض کردم ، حسابی که تیب زدی رفتی رو شکم بابایی نشستی و صلح و آشتی و برقرار کردی.