ثمره ی عشقمون  ،سپهر گلمون ثمره ی عشقمون ،سپهر گلمون ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

♥㋡ سپهر بابا مسعود♥㋡

راه رفتن و حرف زدن همزمان در یک روز.

سلام پسرم ، روز های قشنگ مون  و با کار های جدیدت، قشنگ تر  از قبل میکنی. امروز 11 / اردیبهشت /91 ،  صبح که بیدار شدی بعد از چند دقیقه که از گشت و گذارت تو خونه نگذشته بود ، که دیدم حروف جدیدی داری می گی که خودت مشغول بازی هستی  و اصلا حواست نیست. وقتی دقت کردم فهمیدم داری پشت سر هم تند تند می گی ما ما ، ماما بعد از کلی ذوق کردن ، خبر خوش حرف زدن سپهر رو ، به دوست دارانش ابلاغ کردم  از جمله بابا مسعود همیشه به بابایی می گفتم به نظرت سپهر اول مامان می گه یا بابا؟ بابا مسعود گفت :مامان و زودتر میگه. البته نمی دونم می تونم این ما ما  ماما گفتن تو رو ، شروع حرف زدنت حساب کنم...
11 ارديبهشت 1391

خاطره ی زایمان

    با انتخاب ادامه مطلب خاطره ی زایمان را می بینید. صبح ساعت 5:30 بیدار شدم ،نماز صبح و خوندم. بابا مسعود و مادرجون و بیدار کردم برای نماز.خیلی حال عجیبی داشتم هم هیجان هم اظطراب وهم خواب آلودگی آخه دیشب اصلا نخوابیدم ( شاید 10 بار بیشتر از خواب بیدار شدم که این خیلی برای من غیر طبیعی بود آخه من خیلی  خوابالو هستم مخصوصا زمانی که توی گل پسر تو شمک مامان بودی 14 ساعت تو شبانه روز می خوابیدم.  تو هم به دنیا اومدی 40 روز اول کلا خواب بودی حتی برای شیر خوردن هم بیدار نمی شدی تا آخر سر مجبور می شدیم شلوار مبارک و در بیاریم تا بیدار شی که اون ...
23 فروردين 1391

داستان های سپهر و آشپزخونه...

سلام گل پسرم امروز بالاخره موفق شدم ،بیام و برات بنویسم، مامانی شرمنده ام که دیر به دیر پست می زارم، این روزا خیلی جنب و جوشت زیاد شده و برای اینکه از عمق فجایایی که می آفرینی کمی کم کنم، شدیداٌ مواظبت هستم . و یک لحظه هم نمی تونم چشم ازت بردارم. چند روزیه که کابینتای آشپزخونه رو کشف کردی ، و اول که میری تو آشپزخونه،از دستگیره های کابینتا می گیری و بلند می شی ،بعد باز می کنی و هر چی و می بینی ،بر می داری و می ندازی زمین،از قابلمه و ماهیتابه گرفته تا فنجون و جا ادویه و ... اگه کنارت باشم نگام می کنی و می خندیدی. منم که دلم نمیاد مزاحم تفریحت بشم سعی می کنم به طور نا محسوس ،که متوجه نشی جلوی آسیب دیدن وسایل...
20 فروردين 1391

اولین های سپهر بعد از 6 ماهگی.

                    جدیدترین اولین های سپهر رسید.     اولین بار که: سن سپهرم مکان روز هفته تاریخ زمان توضیحات دکتر رفتی ، برای سرماخوردگی 6 ماه و1 روز دکتر سعید میر احمدیان شنبه 19/ آذر /90   صبح 11 دیشبش اصلاَ نخوابیدی از تب،تو مجالس عزاداری گرفته بودی از چشات همین طور اشک میومد،خیلی هم بی حال بودی. آوای با معنی از دهانت خارج شد 6 ماه و چند روز ...
18 اسفند 1390

راستی،یادم رفت که بگم پسر ما ...

  مامانی این موضوع و در خاطره ی زایمان ننوشتم چون دوست داشتم ،یه پست جداگانه بهش اختصاص بدم، چون هر پسری که متولد می شه ، این طور نیست. شرح خاطره درادامه مطلب.   1 ساعتی از تولدت می گذشت ، پسرم ، کنارم خوابیده بودی ، بابا و مامان جون خونه رفته بودند، که خانمی که تو اتاق ما بود ازم پرسید پسر شما ختنه شده به دنیا اومده؟ من هم تا اون ساعت چیزی نمی دونستم ،نگاه کردم به مامانم که می خواد جواب بده.که مادر جون گفت :بله. همون خانمه گفت :آخه پرستارا همش با هم می گفتن که نوزادی به دنیا اومده ،که ختنه شده ی خدایی. تو بخش خبرش و بهم می گفتن شنیدم. با تعجب به مامانم نگاه کردم.مامانم گفت:آره...
9 اسفند 1390

نظرسنجی ، نظر شما تعیین کننده است.

   امروز ٥/اسفند/٩٠ نهار رفتیم تالار.نسیم جون، دختر عموی مامان، از سفر حج اومده ،ایشالله قسمت بشه ما ٣ تایی با هم بریم.در اونجا مادر جون و باباجون،  روز مهندس و به بابایی تبریک گفتن،از اونجا اومدیم خونه و یه کوچولو بابایی و به خرج انداختیم،بعد با هم عکس انداختیم. از همین جا ، من و سپهر به بابایی می گیم: بابا مسعود ، روزت مبارک.   نظر دهید ، به نظر شما سپهر چند درصد شبیه بابا مسعودش؟؟؟؟؟؟؟   با هم عکس ها رو می بینیم... نظر یادتون نرهاااااااااااااا.   &...
8 اسفند 1390

سپهر ،ملوان دریا دل.

  سلام.پسر ما تازه از یه سفر دریایی برگشته خیلی خسته بود، برای همین همکاری لازم و با ما نداشت و عکس هاش خوب نشد.به مامانش قول داده که بعداً جبران می کنه.     عکس های ملوان ما در ادامه مطلب...             ...
4 اسفند 1390