دلچسب ترین تفریح دنیا، از دید سپهری.
لحظات شکار شده از سپهر، در حال شیطنت کردن.
تصاویری از روز تولد تو.
تک گل باغ زندگیم،شکفتنت مبارک ،تولدت مبارک.
از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم . . . امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای روز تولد تو . . . لمس بودنت مبارک تولدت مبارک سپهر جونم ...
نویسنده :
مامان
11:13
دلنوشته های مادرانه
وَ إِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُــوا الـــذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ . سلام خوشگل پسر(به قول بابا مسعود). امروز 8 / خرداد / 91 خواستم که برات بنویسم البته نه تعریف و تمجید بلکه برای گله و شکایت اومدم ،می خوام با گل پسرم درد و دل کنم بگم که این روزا خیلی شیطنتت زیاد شده از نظر من غیر قابل کنترل شدی دیشب بالاخره موفق شدی به تنهایی ، از مبل بری بالا از رو مبل ها راه بری . امروز صبح دیدم،رفتی بالای مبل و از روی مبل رفتی بالای اپن نشستی و داری به من می خندی خیلی لحظه ی شیرینی بود ، ولی خیلی...
عکس هایی از سیسمونی سپهر
مامان جون ، این یادگاری از کودکی ،پسرش و روز سیسمونی آورد ، از دیدنش خیلی خوشحال شدم. مامان جون می گفت :پدرم خدا بیامرزهمیشه ، یه دست کت و شلوار از مغازش به مسعود عیدی می داد.با این کفش می پوشوندم بهش، می رفتیم عید دیدنی،خیلی با مزه می شد،چون پاش زود بزرگ شد ،این کفش و کم پوشید، نو موندش،منم یادگاری نگهش داشتم تا الان. برای دیدن ادامه عکس ها ادامه مطلب و کلیک کنید.  ...
نویسنده :
مامان
0:15
11 ماهگیت م م م م ب ب ب ب اااا رررر ک ک ک ک.
سلام گل پسرم. بهانه ی زیستنم: اول از هر چیز یازده ماهگیت مبارک. چشم رو هم گذاشتم شد یازده ماه!!!حضور پر شورت لحظه هامونو پر میکنه، که گذشت تاریخ و زمان رو فراموش میکنیم و هر لحظه فقط به یاد تو ایم. امروز 18 / اردیبهشت / 91 ، پسرمون 11 ماهه شد. دیگه روز شماریم برای رسیدن اولین سالگرد تولدت شروع شده . البته قبل تولد شما ، جشن عقد عمه محبوبه است ، براشون آرزوی خوشبختی می کنم،امیدوارم سالیان سال ،در کنار هم زندگی شیرینی و تجربه کنند. از الان دیگه برای تولدت برنامه ریزی می کنم، اینکه کجا بگیریم ؟ خونه باباعباسینا یا خونه ی خودمون؟ اینکه ماه دیگه واکسن داری ، کی بزنیم که برای تولدت تب نکنی و ...
نویسنده :
مامان
14:58
سپهرک خونه ی ما.
امروز سپهرک خونه ی ما ، قبل مامانیش بیدار شد. و برای اولین بار برای بیدار کردن مامانش از خواب، وارد عمل شد. مامانش که پشتش به سپهر بود ، سپهرک ما اول سعی کرد ،صورت مامانش و بچرخونه طرف خودش بعد پیش خودش فکر کرد و بعد گفت : پس چرا مامانم به من نگاه نمی کنه؟ گفت پس یه چیزی هست که جلوی چشای مامانم و گرفته نمی زاره من و ببینه،باید سعی کنم برش دارم تا من و ببینه. اون موقع بود که پسرک ما ،یا سپهرک خونه ی ما ، با اون انگشتای کوچولوش سعی کرد پلک مامانش و بگیره و از رو چشاش برداره ،انگار که می خواد چیزی از رو زمین برداره. اون وقت بود که مامانش احساس کرد دا...