اولین های سپهر بعد از 6 ماهگی.
جدیدترین اولین های سپهر رسید.
اولین بار که: |
سن سپهرم |
مکان |
روز هفته |
تاریخ |
زمان |
توضیحات |
دکتر رفتی ، برای سرماخوردگی |
6 ماه و1 روز |
دکتر سعید میر احمدیان |
شنبه |
19/ آذر /90
|
صبح 11 |
دیشبش اصلاَ نخوابیدی از تب،تو مجالس عزاداری گرفته بودی از چشات همین طور اشک میومد،خیلی هم بی حال بودی. |
آوای با معنی از دهانت خارج شد |
6 ماه و چند روز |
خونه خودمون |
---- |
---- |
صبح |
از صبح شروع کردی همش می گفتی >اَه اَه> شب که بابایی اومدبهش گفتم. |
بابا مسعود دعوات کرد. |
6 ماه و 16 روز |
خونه خودمون |
یکشنبه |
4 / دی / 90 |
شب از 10 گذشته بود |
بابایی ناراحت بود تو هم امواج منفی و از ما گرفتی و بی دلیل گریه می کردی بابا مسعود با یه صدای یه کوچولو بلند گفت چی می گی سپهر |
دست زدی. |
6 ماه و 17 روز |
خونه خودمون |
دوشنبه |
5 / دی /90 |
صبح 11 |
عمه محبوبه اومد خونمون اول که رسید اونقدر دست دسی گفت تو هم دست زدی بعد هم دست می زدی ولی هر وقت خودت دلت می خواست. |
بدنت و با انگشتای کوچولوت خاروندی. |
6 ماه و 17 روز |
خونه خودمون |
دوشنبه |
5 / دی /90 |
صبح 11 |
با عمه با هم دیدیم.خودت هم لبخند به لب داشتی وجای کش مای بیبیت و می خاروندی. |
برای شناخت زبونت با دست گرفتیش. |
6 ماه و 24 روز |
خونه خودمون |
دوشنبه |
12 / دی /90 |
شب |
|
کاکائو مزه کردی. |
6 ماه و 26 روز |
خونه خودمون |
چهارشنبه |
14 / دی /90 |
عصر |
از اون جایی که عمه محبوبه تنها چیزی از گلوش پایین نمیره اگه بغلش باشی حتماٌ به تو هم می ده مزه کنی. |
چهار دست و پا رفتی. |
7 ماه و 3روز |
خونه خودمون |
چهارشنبه |
21 / دی /90 |
شب |
من و بابا مسعود جلوی آشپزخونه ایستاده بودیم که دیدیم اومدی زیر پای ما. |
سوار اتوبوس شرکت واحد شدی. |
7 ماه و 5روز |
به سمت خونه خودمون |
پنج شنبه |
22 / دی /90 |
ظهر 14 |
مامانی مریض شدم من و بردی دکتر |
ماست خوردی.
|
7 ماه و 4روز |
خونه خودمون |
پنج شنبه |
22 / دی /90 |
شب19:40َ |
مادر جون اینا خونمون بودن ، مادرجون بهت ماست داد خوردی خیلی خوشت اومد . ازت عکس هم انداختم.
|
دندون پیشین فک بالا سمت چپ A در آوردی. |
7 ماه و 4روز |
خونه خودمون |
پنج شنبه |
22 / دی /90 |
شب |
مادر جون خونه ی ما داشت باهات بازی می کرد،وقتی گرفتت بالا دید. |
آبمیوه خوردی. |
7 ماه و 7 روز |
خونه خودمون |
یکشنبه |
25 / دی /90 |
عصر 18:45َ |
|
به میل خودت برای ایستادن تلاش کردی. |
7 ماه و 8 روز |
خونه خودمون |
دوشنبه |
26 / دی /90 |
شب 23 |
شب می خواستیم بخوابیم ،تو تازه بازیت گرفته بود،از مامان گرفتی تا بتونی بلند شی. |
به اسم بابا مسعود عکس العمل نشون دادی. |
7 ماه و 8 روز |
خونه خودمون |
دوشنبه |
26 / دی /90 |
عصر 18:40ٌ |
با بابایی داشتم تلفنی حرف می زدم،گفتم مسعود،تو رورورک نشسته بودی برگشتی به من نگاه کردی،فهمیدم مسعود و از بقیه کلمه ها تشخیص دادی. |
پفک و چشیدی. |
7 ماه و 9روز |
خونه خودمون |
سه شنبه |
27 / دی /90 |
عصر 17:00 |
عمه محبوبه بهت داد. |
سپهر نشست. |
7 ماه و10روز |
خونه خودمون |
چهارشنبه |
28 / دی /90 |
عصر 17:45ٌ |
گذاشتم ات رو زمین بشینی،15 دقیقه گذشت ونیوفتادی. |
چیزی که ازت گرفتم،برای پس گرفتن اقدام کردی. |
7 ماه و 11 روز |
خونه مامان جون |
پنج شنبه |
29 / دی /90 |
عصر |
گل سر مامان دستت بود،ازت گرفتم ،اومدی دنبالش که ازم بگیری.
|
شله زرد خوردی. |
7 ماه و 14 روز |
خونه خاله فرح (خاله بابا) |
یکشنبه |
2 / بهمن /90 28 صفر |
صبح 10:30ٌ |
خاله فرح نذری شله زرد داشت،خودم دادم خوردی،خیلی خوشت اومد. |
از حالت نشسته به 4 دست و پا،رفتی. |
7 ماه و 14 روز |
خونه مادر جون |
یکشنبه |
2 / بهمن /90
|
دایی مهران برای دیدن 4 دست و پا رفتنت،لحظه شماری می کرد. |
|
کاری و یاد گرفتی. |
7 ماه و 17 روز |
خونه مادرجون |
چهارشنبه |
5 / بهمن /90 |
شب
|
دایی مهران تو رو گذاشت رو سینه اش،هر وقت می گفت لالالالا،تو سریع صورتت و می گذاشتی رو سینه اش. |
به تنهایی ایستادی. |
7 ماه و 18 روز |
خونه خودمون |
پنج شنبه |
6 / بهمن /90 |
ظهر 15:20ٌ |
از رورکت گرفتی،بعد رو 2 پا نشستی و بعد بلند شدی.من هم فقط از پشت ذوق می کردم ونگات می کردم. |
دندون پیشین فک بالا سمت چپ و درآوردی. |
7 ماه و 22 روز |
خونه خودمون |
دو شنبه |
10 / بهمن /90 |
صبح 11:30ٌ |
|
آهنگ انقلابی وگوش دادی. |
7 ماه و 24 روز |
خونه خودمون |
چهارشنبه |
12 / بهمن /90 |
ظهر 13:15ٌ |
آهنگ برخیزید،برخیزید |
موز خوردی. |
7 ماه و 25 روز |
خونه خانم زمانی(دوست مادرجون) |
پنج شنبه |
13 / بهمن /90 |
عصر 17:5ٌ |
مراسم مولودی ولایت حضرت مهدی(عج) |
4دست و پا تونستی از روی مانعی عبور کنی. |
7 ماه و 26 روز |
خونه خودمون |
جمعه |
14 / بهمن /90 |
شب 22:30ٌ |
از روی بالش رفتی،همون موقع بابا مسعود صدام کرد و بهم گفت.
|
دندون پیشین فک بالا سمت راست درآوردی. |
7 ماه و 28 روز |
خونه خودمون |
یکشنبه |
16 / بهمن /90 |
عصر 16:30ٌ |
خوابیده بودی،اتفاقی داشتم نگات می کردم،که خندیدی،دیدم دندونت نیش زده ،دیروزش هم خیلی بد خلقی می کردی. |
بیسکوییت خوردی. |
7 ماه و 28 روز |
خونه خودمون |
یکشنبه |
16 / بهمن /90 |
شب |
بابایی شب ،از سر کار برگشتنی خرید،خیلی خوشت اومد. |
خرما خوردی. |
7 ماه و 29 روز |
خونه مامان جون |
دوشنبه |
17 /بهمن/90 |
18:15ٌ |
عمه محبوبه یه خرما کامل و له کرد بهت داد خوردی.
|
نانای کردی. |
7 ماه و 29 روز |
خونه مامان جون |
دوشنبه |
17 /بهمن/90 |
20 شب |
به طور کاملاَ غریزی رنانای کردی. |
از غذای خودمون بهت دادم خوردی. |
7 ماه و 29 روز |
خونه مامان جون |
دوشنبه |
17 / بهمن /90 |
شب |
مرغ و هویج و برنج و له کردم بهت دادم خوردی. |
همزمان که 4 دست وپا میرفتی،با دستت چیزی (توپت)ومی بردی. |
8 ماه |
خونه خودمون |
سه شنبه |
18 /بهمن/90 |
شب |
|
از پله(آشپزخونه) با 4 دست وپا عبور کردی. |
8 ماه |
خونه خودمون |
سه شنبه |
18 /بهمن/90 |
شب |
|
نیشگون گرفتی. |
8 ماه |
خونه خودمون |
سه شنبه |
18 / بهمن /90 |
شب |
بابا مسعود و نیشگون گرفتی .این به این معناست که انگشت اشاره و سبابت وشناختی. |
موهات و کوتاه کردیم. |
8 ماه و 9 روز |
خونه مامان جون |
پنج شنبه |
27 / بهمن/90 |
صبح 9:00 |
من خواب بودم مادر جون اومد تو رو که خواب بودی از پیشم برداشت و برد حموم،موهات و مرتب کرد. |
بستنی خوردی. |
8 ماه و 9 روز |
خونه مامان جون |
پنج شنبه |
27 / بهمن/90 |
عصر 16:20ٌ |
مراسم شیرینی خوران عمه محبوبه بود،که مهسا جون بهت داد خوردی،خیلی هم خوشت اومد. |
دومین دندون فک بالا سمت راست و درآوردی. |
8 ماه و 15 روز |
خونه مادر جون |
چهارشنبه |
3 / اسفند/90 |
ظهر |
باز هم مادر جون فهمید. |
دعوا کردن وفهمیدی. |
8 ماه و 18 روز |
خونه خودمون |
شنبه |
6 / اسفند/90 |
صبح 8:00 |
بهت صبحونه می دادم،یه کوچولو دعوات کردم،تو هم گریه کردی. |
دومین دندون فک پایین سمت چپ درآوردی. |
8 ماه و 24 روز |
خونه مامان جون |
پنج شنبه |
12 / اسفند/90 |
صبح 10 |
صبح بلند شدی و خندیدی،دیدم دندونت نیش زده،دیشبش هم اصلاٌ نخوابیدی. |
با لباس پوشیدن مخالفت نکردی و خوشحال بودی از بیرون رفتن |
8 ماه و 26 روز |
خونه مادر جون |
یکشنبه |
١٤ / اسفند /90 |
شب 20:30ٌ |
با مادر جون اینا رفتیم ،خونشون،به همه میخندیدی،بر عکس همیشه که گریه می کردی. |
از تاریکی ترسید. |
8 ماه و 26 روز |
خونه مادر جون |
یکشنبه |
١٤ / اسفند /90 |
شب 24:00 |
بردمت تو اتاق تا بخوابیم،چون تاریک بود ترسیدی و از بغلم جدا نشدی. |
اولین های |
سپهر |
ما |
ادامه |
دارد |
... |
... |