ثمره ی عشقمون  ،سپهر گلمون ثمره ی عشقمون ،سپهر گلمون ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

♥㋡ سپهر بابا مسعود♥㋡

داستان های سپهر و آشپزخونه...

1391/1/20 23:38
نویسنده : مامان
711 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم

امروز بالاخره موفق شدم ،بیام و برات بنویسم، مامانی شرمنده ام که دیر به دیر پست می زارم، این روزا خیلی جنب و جوشت زیاد شده و برای اینکه از عمق فجایایی که می آفرینی کمی کم کنم، شدیداٌ مواظبت هستم . و یک لحظه هم نمی تونم چشم ازت بردارم.

چند روزیه که کابینتای آشپزخونه رو کشف کردی ، و اول که میری تو آشپزخونه،از دستگیره های کابینتا می گیری و بلند می شی ،بعد باز می کنی و هر چی و می بینی ،بر می داری و می ندازی زمین،از قابلمه55.gif و ماهیتابه56.gif گرفته تا فنجون4.gif و جا ادویه و ... اگه کنارت باشم نگام می کنی و می خندیدی. منم که دلم نمیاد مزاحم تفریحت بشم سعی می کنم به طور نا محسوس ،که متوجه نشی جلوی آسیب دیدن وسایلم و بگییرم که تا الان 2 تا فنجون نازنینم و از هستی، ساقط کردی.

بعد همون طور که ایستادی کم کم میری طرف گاز ،ماشین ظرفشویی و لباسشوییwasmachine.gif.

سعی می کنی کاوری که روی ماشین ظرفشویی انداختم   شکلکهای جالب و متنوع آروینکنار بزنی و دکمه هاش دست بزنی و عصبانی می شی که چرا کاور،هست و مزاحم کارت می شه.

بعد میری لاستیکی بین یخچال و  فریزر  شکلکهای جالب و متنوع آروینهست و می کشی بیرون و بعد ول می کنی میره سر جاش و دوباره می ری در میآری و این داستان تا 5 دقیقه ادامه دارد.

بعد میای و ازمن می گیری و میایستی بعد با گریه ی ملتمسانه ، تقاضات و بیان می کنی که بغلت کنم.

 بعد من هم بغلت میکنم ومیریم .

در اینجا داستان های سپهر و آشپزخونه به پایان میرسد.

در اولین فرصت عکس هایی که در انجام این کار ها ازت گرفتم می زارم تو سایت تا بزرگ شدی ببینی ، تا یادت نره که چقدر شیطنت می کردی ،و وقتی بزرگ شدی مثل بابا مسعودت نگی من که بچه ی خوب و آرومی بودم نمی دونم این سپهر به کی رفته..

بای بای تا یه پست دیگه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمه ی لارا
21 فروردین 91 11:04
بالاخره نوشتی آفرین هر روز سر میزدم تا پست جدید ببینم سپهر کوچولو دوست دارم