ثمره ی عشقمون  ،سپهر گلمون ثمره ی عشقمون ،سپهر گلمون ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

♥㋡ سپهر بابا مسعود♥㋡

اولین بیان صحیح کلمه از سپهر...

ماماني زندگيم عشقم عمرم جونم حياتم الان تو خواب نازي، خيلي هم خسته بودي ، چون  امروز 1 تايم از خوابت و حذف کردي ، البته به عشق ديدن بابايي ، تازه داشت چشات سنگين مي شد که صداي قان قان (به قول گل پسر) بابايي شنيدي از جات پريدي و رفتي جلوي در، بعدشم هر چي تلاش کردم بخوابونمت بي نتيجه بود ،آخه بد خواب شدي تا ساعت 11 شب بيدار بودي تا بالاخره خوابيدي. منم اومدم که عکس بزارم ، که با مشکل مواجه شدم . گفتم يه خاطره ازت بنويسم ، تا آينده با خوندنش اين روزاي روياييم و از ياد نبرم ، يه گوله نمکي، چند روزي هست که در مواقع صحيح و با بيان صحيح از کلمه نه استفاده مي کني، که وقتي مي گي نه نه ما رو متوجه بزرگ شدنت مي کني . عاشق نه گف...
11 دی 1391

واکسن 18 ماهگی.

سلام پسرم ، امروز 20 / آذر /91 باید می بردم واکسن ١٨ ماهگی تو بزنی. به خاطر مراسم دایی جون واکسنت 2 روز تاخیر افتاد. خودم یه کمی ته دلم استرس داشتم البته خیلی کم ، که به همین دلیل دیگه بعد از نماز خوابم نبرد ، ساعت ٧ بود که بابایی و راهی کردم. بعد هم منتظر عمه شدم که کارت واکسنت و که خونه ی بابا عباسینا جا مونده بود و بیاره. عمه طبق قولی که داده بود قبل ساعت ٨ به دستم رسوند و رفت. منم اومدم یواش یواش سعی کردم بیدارت کنم که بریم . آخه یه مدته ساعت 11 صبح بیدار می شی، ترسیدم الان بیدارت کنم ، ناراحت بشی. اول سعی کردم ، کاپشنت و بهت نشون بدم که بفهمی می خوای بریم دَ دَ ، البته د د ایی که به ٢ تا آمپول ختم می شه ، دلم می سو...
22 آذر 1391

دایی مهران و زندایی عزیزم ، پیوندتان مبارک.

         ازدواج تنها پیوند زمینی است که در آسمانها بسته میشود.  پیوند زیبایتان مبارک باد.   پیوندتان را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک میگوییم و زندگی پر از عشق و محبت را برایتان آرزو میکنیم.                                                                 ...
21 آذر 1391

گل پسر مون ، حرف میزنه .

امروز دوشنبه 14 / آذر / 91  ساعت 14:36 سن سپهر:1 سال و 5 ماه و 26 روز. گل پسرم ، عشقم عمرم جونم زندگی من این کلمات و روزی هزار بار از من می شنوی ، ولی جدیداَ با شنیدن این حرفا سریع تو بغلم خودت و رها می کنی و می خندی ، می فهمم کیلو کیلو امواج مثبت و داری دریافت می کنی . مامانی رشد در زمینه ی حرف زدنت کُنده ، این و از خودم ارث بردی دایی احسان همیشه می گه مامانی سپهر تا 5 سالگی حرف نزد ولی وقتی زبون باز کرد دیگه حرف زداااااااااا.البته من 3 سالگی زبون باز کردم و مادرجون میگه هر وقت می رفتیم بیرون ، هر مردی و تو خیابون می دید می گفت بابا. تو هم الان وقتی حرف می زنی برای خودت، ما متوجه نمیشیم ولی بابا و زیاد میگی و مامان جو...
13 آذر 1391

وای بازم..................

سلام یکی یه دونه ی من  دوباره تب و بی خوابی دوباره کج خلقی و لجبازی دوباره پی پی کردن زیاد دوباره درد و بی اشتهایی دوباره ... اگه گفتی ؟؟ بله درست حدس زدی دوباره یه دندون دیگه ، مامانی خیلی ناراحت می شم از این که درد می کشی ولی کاری از دستم بر نمی آد فقط اگه تبت شدید بشه از استامینوفن استفاده می کنم 9 / مهر / 91 دندون نیش راست فک بالات در اومد . خیلی اخلاقت خوب شد ،خوب غذات و می خوردی ، برای خودت بازی می کردی ، بدون اینکه با من کاری داشته باشی، گفتم اقلاً تا یه مدتی راحتی . ولی از دیروز یعنی 11 / مهر / 91 دوباره همه چی مثل قبل شد دیروز از صبح که بیدار شدی بد خلقی و لجبازیت شروع شد خیلی خسته شدم ، اصل...
12 مهر 1391

نچوای مادرانه

خدایا، خداوندا! برایم چنان فرزند قدرتمندی عطا فرما که دوران ضعیفی خود را بازشناسدو چنان شجاع و نترس باشد که به هنگام ترس رودرروی خود بایستد... خدایا،خداوندا! برایم چنان فرزندی عطا فرما که آمال و آرزوهایش، جایگزین کردارهایش نشود... خدایا، خداوندا! به درگاهت التماس می کنم ، او را نه به راحتی و آسودگی و بی خیالی که به راه مبارزه طلبی و ستیزه جویی با مشقات زندگی هدایت کنی تا پایداری و ایستادگی در مقابل طوفان و همدردی در برابر شکست خوردگان را بیاموزد. خدایا، خداوندا! برایم چنان فرزندی عطا فرما که قلبش صاف باشد و اهدافش والا، چنان فرزندی که بر خود چیره گردد قبل از آن که به دنبال چیرگی بر دیگران باش...
11 مهر 1391

سلام شیرین ترین پسر دنیا

سلام شیرین ترین پسر دنیا ١.الان ساعت ٢٢:٤٥ شب ٢٣ / شهریور /٩١ که تو و بابایی لالا کردید ، منم فرصت و غنیمت دونستم تا بعد از مدت ها بیام آپ کنم ،چون دوستدارانت ازم گله داشتن که چرا دیگه برات چیزی نمی نویسم. ماشاال... روز به روز شیرین تر از روز قبل ، همه می گن که رفتارات تغییر کرده ،بابا مسعود چند روز پیش بود که می گفت : سپهر چقدر شیرین تر از قبل شده .اینقدر کارای با نمک و با مزه ات زیاد شده که از یادم می ره میام بنویسم نمی دونم کدوم و بنویسم دیگه بی خیالش می شم. چند روز که برای رسیدن به خواسته هات میای یکی از انگشتای دستم و می گیری تو دستت ، کمی می گیری می کشی منظورت اینه که از جام بلند شم و دنبالت بیام ،بعد خودت چند قدم جلو تر میری و...
28 شهريور 1391