ثمره ی عشقمون  ،سپهر گلمون ثمره ی عشقمون ،سپهر گلمون ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

♥㋡ سپهر بابا مسعود♥㋡

واکسن 18 ماهگی.

1391/9/22 10:36
نویسنده : مامان
1,392 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم ، امروز 20 / آذر /91 باید می بردم واکسن ١٨ ماهگی تو بزنی.

به خاطر مراسم دایی جون واکسنت 2 روز تاخیر افتاد.

خودم یه کمی ته دلم استرس داشتم البته خیلی کم ، که به همین دلیل دیگه بعد از نماز خوابم نبرد ، ساعت ٧ بود که بابایی و راهی کردم.

بعد هم منتظر عمه شدم که کارت واکسنت و که خونه ی بابا عباسینا جا مونده بود و بیاره.

عمه طبق قولی که داده بود قبل ساعت ٨ به دستم رسوند و رفت.

منم اومدم یواش یواش سعی کردم بیدارت کنم که بریم . آخه یه مدته ساعت 11 صبح بیدار می شی، ترسیدم الان بیدارت کنم ، ناراحت بشی.

اول سعی کردم ، کاپشنت و بهت نشون بدم که بفهمی می خوای بریم دَ دَ ، البته د د ایی که به ٢ تا آمپول ختم می شه ، دلم می سوخت که برای همچین دد ایی چه ذوقی میکردی، اگه برای سلامتیت نبود هیج وقت راضی به این کار نمی شدم.

بالاخره رسیدیم .مسئولش خیلی خانم خوش برخوردی هستن ، بهشون گفتم که مریض شدی ، گفت اجازه بده وزنش کنم ببینیم وزنش کم شده ، که خدا رو شکر همون ١٠.٤٠٠ بودی ، از این که کم نکرده بودی خوشحال شدم.

رفتیم اتاق واکسن ، اونجا تا دیدم خانم داره سرنگ و باز می کنه ازش خواهش کردم ، این کار و جلوی چشت انجام نده ، گفتم من پسرم و با سوزن ترسوندم نمی خوام سوزن آمپول هم ببینه که از آمپول هم تو ذهنش بمونه ، دیدش نسبت به آمپول بد که هست بدتر بشه.

آخه مامانی شرمندم ، این دفعه از میز lcd بابا حسین شروع می کردی بالا می رفتی تا به سر lcd برسی که خیلی برات خطر داشت مجبور شدم یه سوزن تهگرد بیارم ، تهدیدت کنم اگه بری بالا می زنم به دستت ، که خیلی خوب جواب داد شما تا اسم سوزن و می آوردم دیگه طرف میز نمی رفتی ، ولی خودم از این ترسوندن راضی نبودم ، می دیدم تو روحیاتت تاثیر گذاشته.

بعد یه آمپول به دست چپت ، یکی به پای راستت زدن و بعد 2 قطره هم تو دهن ریخت ، شربت استامینوفن هم گرفتم ، 6 ساعت یه بار باید بهت می دادم.

خانم گفت 3 ساعت اول رو پات حوله ی سرد بزارم ، 3 ساعت دوم حوله ی گرم.

چند ساعتی گذشته بود که تبت شروع شد ،شنیده بودم با این واکسن علائم سرما خوردگی تو بدنت ظاهر می شه .

همین طوری هم شد، آبریزش بینی گرفتی.حوله ی سرد گذاشتم ولی حوله ی داغ و تنبلی کردم.شب هم می دونستم تب می کنی برات شیاف استامینوفن استفاده کردم، ولی ساعت 3 نصف شب بیدار شدم دیدم بازم تب کردی ، دوباره شیاف گذاشتم برات ولی اشتباه کردم کاش قطره استامینوفن بهت می دادم آخه فرداش اسهال گرفتی.

پات درد می کنه نمی تونی بشینی به نشستن که می رسی ، با کمی مکث مثل پیر مردا کلی خم می شی ، بعد آروم می شینی.

بعد از 2 روز ، سر سفره صبحونه به بابایی داشتم می گفتم سپهر چرا خوب نمیشه ، بابایی گفت ببرش دکتر همون موقع بود که تو اومدی پیش بابایی دستت و گذاشتی رو پات گفتی اِ ه آِ ه ، یعنی پام درد میکنه ، بابایی به من اشاره کرد گفت : دیگه نگو .

ما خندیدیم ، که تو هم تلقین کردن بلدی.

امروز خدا کنه دیگه تب نکنی ، عشقم ، جونم ، عمرم

                                                                دوست دارم یه دنیا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)