راستی،یادم رفت که بگم پسر ما ...
مامانی این موضوع و در خاطره ی زایمان ننوشتم چون دوست داشتم ،یه پست جداگانه بهش اختصاص بدم، چون هر پسری که متولد می شه ، این طور نیست. شرح خاطره درادامه مطلب. 1 ساعتی از تولدت می گذشت ، پسرم ، کنارم خوابیده بودی ، بابا و مامان جون خونه رفته بودند، که خانمی که تو اتاق ما بود ازم پرسید پسر شما ختنه شده به دنیا اومده؟ من هم تا اون ساعت چیزی نمی دونستم ،نگاه کردم به مامانم که می خواد جواب بده.که مادر جون گفت :بله. همون خانمه گفت :آخه پرستارا همش با هم می گفتن که نوزادی به دنیا اومده ،که ختنه شده ی خدایی. تو بخش خبرش و بهم می گفتن شنیدم. با تعجب به مامانم نگاه کردم.مامانم گفت:آره...
نویسنده :
مامان
16:18